شناسنامه ی کارگردان:
محمدعلي باشه آهنگر متولد 1341 دزفول، فارغ التحصيل كارگرداني سينما از دانشكده سينما تئاتر است. وي فعاليت هنري اش را با نويسندگي، كارگرداني و بازيگري در تئاتر آغاز كرد و چندين فيلم كوتاه 16 م.م و تعدادي فيلم مستند ساخت. آهنگر نخستين بار در سال 1377 به عنوان دستيار كارگردان با حميدرضا آشتياني پور در فيلم «شعله هاي خشم» همكاري كرد و سپس با نگارش فيلمنامه مشتركي با محمدرضا گوهري به نام «پرواز بر فراز بام ها» گامي ديگر نهاد. با اینکه وی آثاری همچون “نبات داغ” را که راجع به زندگی دو کم توان جسمی است، را هم در کارنامه ی خود دارد؛ اما آثار ژانر دفاع مقدس وی بیشتر خودنمایی می کنند و به همین دلیل او را فیلم ساز ژانر جنگ و دفاع مقدس می دانند.
از جمله جوایز وی در حیطه ی کارگردانی و نویسندگی:
- بهترین کارگردانی برای فیلم “ملکه” در شانزدهمین جشن خانه ی سینما.
- دیپلم افتخار و تندیس بهترین کارگردانی از ششمین جشن منتقدان سینمای ایران.
- نامزد سیمرغ بهترین فیلم نامه برای فیلم”سرو زیر آب”
- نامزد سیمرغ بهترین کارگردانی برای فیلم “سرو زیر آب”
- و…. .
خلاصه ی آثار:
- نبات داغ:
پروین و ابوالفضل معلول گفتاری و رفتاری هستند. آن ها دو سال پیش ازدواج کرده اند و پروین چند ماهی است که باردار است. با فشار اطرافیان او به رغم میل شوهرش بچه را سقط می کند. شش ماه بعد که ابوالفضل دچار افسردگی روحی می شود، پروین تصمیم می گیرد او را به سفر ببرد. او در سفر باردار می شود، اما این بار دور از اطرافیان تصمیم می گیرند بچه را حفظ کنند. اما…
- نیمه گمشده:
راحیل که نگران حال نامزدش علی است، بی خبر نزد علی به جبهه می رود. علی از راحیل می خواهد که به خانه برگردد اما او قبول نمی کند و تصمیم می گیرد که در خانه پدری خود در آبادان بماند. علی فکر می کند که باید فقط به جنگ فکر کند، اما فرمانده اش به او گوشزد می کند که باید به فکر خانواده اش نیز باشد. علی و راحیل در آبادان زندگی مشترک خود را شروع می کنند و راحیل به عنوان امدادگر مشغول به کار می شود. علی به خط مقدم جبهه می رود و در حالی که همه تصور می کنند او به شهادت رسیده، توسط یک بی سیم خبر زنده بودن علی را به راحیل می رسانند.
- فیلم ملکه:
سیاوش دیده بان جنگ است و به دنبال فرصتی می گردد تا توانایی های خود را به بالادستی ها نشان دهد. او یک برج دور افتاده دیده بانی را پیدا می کند که می تواند از آن جا حیاتی ترین مختصات و جایگاه های دشمن را ببیند. این یک فرصت طلایی برای جبهه خودی است، اما با ورود شخصیت خیالی داستان(مصطفی زمانی) تردیدها آغاز می شود. به یکباره این قدرت مطلق برای کشتن انسان ها برای سیاوش ترسناک می شود. نگاه وی به جبهه ی عراقی ها تغییر کرده و تنفرش متوجه سردمداران جنگ و ماهیت آن می شود.
- فیلم سرو زیر آب:
جهانبخش کرامت یکی از مسئولین معراج شهداست. جایی که باید به هر طریق ممکن هویت پیکر های شهدا را شناسایی و به خانواده هایشان تحویل دهند. در این بین پیکر های هست که موفق کارشناسان موفق به تشخیص هویت ایشان نمی شوند و از سوی دیگر خانواده هایی که چشم به راه فرزندشان هستند. جهانبخش برخلاف مخالفت برادر بزرگش و سایر همکارانش گاهاً پیکر شهدای گم نام را به خانواده های منتظر اهدا می کند؛ چرا که معتقد است ((باید هوای زنده ها را داشته باشیم)). این عمل او اما مشکلاتی را ایجاد می کند.
- فیلم فرزند خاک:
در پس روزهای تار انتظار، مینا یافته که مسافر گمشده اش در دیاری غریب چشم به راه اوست. مینا تاب ماندن ندارد، دل به دریا می زند و سر به کوه … راه دلدار صعب و طولانی است، و آتش شوق مینا سخت پرشراره … راهنمای مینا گواناست، زن جوان کرد که بار درماندگی پیرش کرده و این دو، همسفران سفری تلخ و شیرینند… تلخ عین عسل …
- فیلم بیداری رویاها:
رخشانه بیست و اندی سال پیش همسر خود، ایوب را در جنگ از دست می دهد و همراه تک پسرش حمید به عقد برادر همسرش داود در می آید. حال بعد از سالها خبر می رسد که ایوب زنده است؛ اما بازگشت او به وطن و خانواده سیر طبیعی طی نمی کند و همراه با مشکلاتی است. از سویی رخشانه باید بین ایوب و داود یکی از برگزیند…
شناسه های کلی آثار:
سه مشخصه در آثار محمد علی باشه آهنگر بارز است:
- پرداختن به بخش هایی از جنگ (دفاع مقدس و ماهیت جنگ) که کمتر و یا اصلا به آن پرداخته نشده و حتی بسیاری از رزمندگان و عوامل دخیل در جنگ هم اطلاعات دقیقی راجع به آن ندارند.
- کشته شدن ایرانیان با بمب یا مین به شکل کاملاً غافلگیر کننده و بدون هیچ المان هشدار دهنده ای (مثل ملتهب شدن موسیقی متن پیش از وقوع). این اتفاق معمولاً در صحنه هایی که در اوج خوشی و شادی است و اصلا انتظار مرگ وجود ندارد رخ می دهد. این کار مخاطب را در جای خود میخکوب می کند؛ همچنین به شقاوت و قساوت جنگ و کشتار به عنوان از بین برنده ی شادی ها اشاره دارد. هم در “ملکه” هم در “فرزند خاک” دو سکانس کاملاً مشابه وجود دارد.
- نمایش جنگ به عنوان موضوعی تخریب کننده، منفور و برهم زننده ی آرامش و نشاط. برخلاف موجی که بسیاری از فیلم سازان جنگ (در داخل و خارج از کشور) دارند و جنگ را به مثابه بستری برای اتفاقات مثبت تصویر می کنند، آقای باشه آهنگر به هیچ وجه نشانی از این عقیده را ندارد.
- باور پذیری عمیق و عاطفی آثار. بی شک حضور آقای باشه آهنگر در مناطق جنگی و تماشای عینی صحنه هایی که شاید از دید بسیاری مغفول مانده باشد؛ توانسته پایه ی محکمی برای آثار ایشان و انتقال درست و دقیق احساسات لازم ایجاد کند. این موضوع توانسته حس همذات پنداری مخاطب را با شخصیت ها و حس و حال فیلم ها تقویت کند.
- تجلیل از انسان، انسانیت و وطن به جای جناح بندی و جداسازی افراد از هم. در هیچ یک از آثار ایشان کشتن آدم ها، حتی اگر در مقام دشمن باشد، مطلوب شمرده نمی شود. انسان ها محترم اند و اثر گذار فارغ از اینکه پیرو چه دین و آیینی هستند یا حتی جزیی از این آب و خاک اند یا نه. شاید نقطه ی اوج این عقیده در دو فیلم “سرو زیر آب” و “ملکه” خودنمایی کند.
- حضور پرچم در سکانس های حساس و ابراز عشق و احترام شخصیت ها به آن. در تمام آثار آقای باشه آهنگر نقطه ی اوجی وجود دارد که شخصیت های اصلی یا قهرمان فیلم با پرچم ایران تنها شده و پس از سختی هایی که در این راه کشیده با همه ی عشق و احساسش آن را در آغوش گرفته و به کشورش ابراز احترام می کند.
- بیزاری از خشونت در هر حالتی. در تمام آثار باشه آهنگر صحنه هایی وجود دارد که شخصیت ها سر مسایل مهم و یا کم اهمیت با یک دیگر درگیر می شوند اما هیچ گاه با این درگیری نمی توانند حتی یک قدم به خواست خود نزدیک شوند و همچنین این درگیری ها نمی تواند پیوند عاطفی میانشان را سست کند؛ در واقع باشه آهنگر نه تنها از جنگ بیزار است که از هر خشونتی به جای نوع دوستی و عشق نیز گریزان است.
((کارگردان فیلم ملکه در نشست هفته فیلم برج میلاد تهران با اشاره به اینکه ساخت این فیلم کاری طاقت فرسا بود، گفت: من در این فیلم میخواستم بگویم که برای جنگیدن شعور لازم است، یعنی فردی که میخواهد بجنگد باید بداند برای چه بجنگد و جنگیدن فقط کشتن نیست. لذا هیچ ایرانی در طول هشت سال دفاع مقدس سر هیچ سربازی را نبرید و یا اموالی را ندزدید. زمانی که جنگ تحمیلی علیه ایران شروع شد من 18 ساله بودم و در نزدیکی اروند زندگی میکردیم به همین دلیل جنگ را کاملا از نزدیک لمس کردهام.
من در منطقهای بودم که مدت هشت سال از همه جهات گلوله برروی ان میبارید لذا بسیار دوست دارم که همیشه در جهان صلح برقرار باشد. بسیاری از باورها و رفتارهای که در زمان جنگ اتفاق افتاد را نمیتوان سینمایی کرد و کاری بسیار سخت است، اما حتی اگر این تصاویر را بسازیم ما را ملامت میکنند. یکی از سختترین بخشهای فیلم رابطه سیاوش و جمشید بود و من به خاطر اینکه اسم این دو نفر از اسطورهای ایرانی گرفته شده بود بسیار چوب خوردم و بعضی افراد میگفتند که چرا اسم این آدمها از اسطورههای ایرانی گرفته شده است.
میلاد کی مرام با اشاره به پذیرفتن بازی در این فیلم گفت: نقشی که من در این فیلم بازی کردم نقش یکی از دیدبانهای جنگ بود که هنوز زنده است؛ لذا قبل از بازی در فیلم با وی دیدار کردم و او تمام تصورات من را از جنگ و دفاع مقدس و رشادتهای رزمندگان تغییر داد. وی ادامه داد: ملکه بهترین فیلمی است که بازی کردهام و جایگاه خاصی در بین نقشهای که تاکنون بازی کردهام، دارد. حاضرم در فیلم بعدی باشه آهنگر نیز بازی کنم زیرا میدانم که قطعا فیلم خوبی است[1].))
بی شک میلاد کی مرام یکی از بهترین بازی های خود را در “ملکه” انجام داد. او به قدری با سیاوش هم راستا شد و عقاید وی را در خود جاری ساخت که تصور سیاوش بدون میلاد کی مرام تقریباً امری محال است. البته نقش فیلمسازی که با تسلط کامل بر فضای کار، اقدام به بازیگردانی می کند را نمی توان نادیده گرفت؛ همانطور که در سایر آثارش همچون “سرو زیر آب” نیز شاهد تاثیر شایان این هدایت بوده ایم:
(( “سرو زیر آب” بهترین نمونه انسجام ملی و همگرایی ادیان و اقوام ایرانی است. تجلی اراده ملی و دینی برای دفاع از وطن و سرزمین.
خط داستانی فیلم ساده و دلنشین است. کارگردان در دام شعارزدگی نمیافتد و تلاش خود را میکند تا تصویری واقعی از نگرانیها و اندوه خانوادههای شهدا در زمان جنگ ارائه دهد. آنچه در این مسیر به کارگردان در جهت رسیدن به این باورپذیری کمک میکند، بازیهای خوب بازیگران و البته طراحی صحنه و لباس خوب فیلم است[2])).
باشه آهنگر راجع به شیوه ی بازیگردانی خود در همین نشست بیان می کند: ((هرچند دور خوانی فیلمنامه کار خوبی است اما در هنگام دور خوانی فیلم و نقش بازیگر کامل نمیشود و باید سر صحنه بازیگر بازی خود را نشان دهد؛ لذا من علاقه به بازیگری دارم که در لحظه بازی میکند و حسی است)).
((باشه آهنگر با فیلم فرزند خاک و بیداری رویاها به همه ثابت کرد کارگردان با استعدادی است و قطعاً فیلم های خوبی می سازد. ملکه که به نظر من یکی از بهترین آثار سینمای جنگ و کارنامه باشه آهنگر نیز هست.
من همیشه در فیلم هایمان دیده ام که مردان با ایمان یا حتی این هم نه، بلکه یک مجید سوزوکی بزن بهادر می آید و با سلحشوری دشمن را لت و پار می کند و قهرمان می شود و… هیچ وقت ندیده ایم که قهرمان قصه مان هنگام کشیدن ماشه یا هنگام دستور آتش، دستش و صدایش بلرزد و حتی فراتر از آن، از کشتن دست بکشد. هیچ وقت دلمان برای آن طرف میدان نسوخته است. باشه آهنگر در فیلمش کاری می کند ما همگام با قهرمان ایرانی قصه دلمان برای آن افسر عراقی که تمامی سربازانش را از دست داده و قصد خودکشی دارد، به رحم بیاید و ما همان هایی هستیم که وقتی سیاوش از بالای برج دیده بانی اش مختصات جایگاه همان سربازان را به آرپی جی زنشان می گوید و آن ها را باخاک یکسان می کند، خوشحال می شویم. با این اوصاف می توان گفت ملکه روایتی از بی رحمی و شفقت به طور تومان است.این شفقت در سیاوش جایی به اوج می رسد که مانع از خودکشی آن سرهنگ عراقی که تمام نیروهای خود را از دست داده،می شود.
البته نباید از بازی های بسیار قدرتمند این فیلم گذشت.مهدی سلطانی،حمیدرضا آذرنگ،میلاد کی مرام و دیگر بازیگران فیلم به شخصیت های خود جان بخشیده اند حتی همایون ارشادی در نقش آن سرهنگ که ما فقط تصویر او را از دوربین دیدبانی میبینیم و صدایی از او نمی شنویم.
فیلمبرداری علیرضا زرین دست در این فیلم یکی از بهترین ها در تاریخ سینمای ایران است و حتی قابل قیاس با نمونه های جهانی است.کارگردانی باشه آهنگر هم بسیار خوب است[3] ))
تقریباً تمامی فیلم سازان ژانر جنگ (در داخل و یا خارج از کشور) آثاری مردانه می سازند. آثاری که در آن بانوان و دختران فقط نقش حامی مردان را ایفا می کنند و به شخصه کنش گر نیستند. در این بین افراد معدودی همچون خانم نرگس آبیار را می توان نام برد که روح زنانه ی خود را در آثارش منعکس کرده و در همه ی آثارش بانوان و دختران نقش های کلیدی ایفا می کنند.
محمد علی باشه آهنگر جز معدود فیلم سازانی است که با وجود اینکه مشابه نرگس آبیار دید زنانه ای ندارد؛ اما بانوان در تمامی آثارش نقشی کلیدی دارند. در “فرزند خاک” اراده، مهر و تلاش گونا (مهتاب نصیر پور) و مینا (شبنم مقدمی) را هیچ مردی یارای برابری نیست و اساساً فیلم بدون حضور موثر زنان بی معنی می شود.
در “بیداری رویا ها” نه فقط رخشانه (هنگامه قاضیانی) که تمام بانوان اعم از همسر حمید (امیر حسین آرمان)، مادر داود و دوستان رخشانه همه تاثیر گذار و کنش مندند. تمام داستان به انتخاب رخشانه وابسته است و همه مطیع مادر هستند.
در “سرو زیر آب” خواهر چشم انتظار، مادر داغدیده، همسر عاشقی که شوهر خود را از کف داده محوریت فیلم را تشکیل می دهند. حتی جهانبخش (بابک حمیدیان) بدون اذن و هماهنگی مادر (مهتاب نصیر پور)، خواهر (مینا ساداتی) و همسر (ستاره اسکندری) نمی تواند کوچک ترین اقدامی انجام دهد.
در “نیمه ی گمشده” راحیل شخصیت اصلی است که داستان فیلم را می سازد او نیز مشابه مینا در “فرزندخاک” پی همسری است که همچنان عاشقش است.
در “نبات داغ” نیز کنش گر و تصمیم گیرنده ی اصلی پروین است نه ابوالفضل. اوست که دیدگاه همسر را نسبت به داشتن فرزند تحت تاثیر قرار می دهد و او را هدایت می کند.
اما شاید بتوان گفت مردانه ترین اثر باشه آهنگر “ملکه” است. فضای داستان و موقعیتی که شخصیت های اصلی در آن قرار گرفتند حضور هر زنی را به شکل پر رنگ منتفی می سازد. پرسش و چالشی که “ملکه” در ذهن مخاطب ایجاد می کند آنقدر جدی و پر رنگ است که فیلمساز خطر وارد کردن پیرنگ فرعی عاشقانه ای را هم برای سیاوش می بندد و او را تنها همنشین پیکر بی جان جمشید می کند!
نقد و تحلیل فیلم سینمایی “ملکه”:
به عقیده اکثر کارشناسان، موفقترین و البته سخت ترین فیلم سینمایی باشه آهنگر «ملکه» است. سخت ترین نه فقط به جهت شرایط تولید (تقریباً تمامی آثار باشه آهنگر در شرایط سخت تصویر برداری می شوند) بلکه از حیث مفهوم و تکنیک ساخت. این فیلم در سال ۹۰ موفق شد با ۱۴ نامزدی در سیامین جشنواره فیلم فجر و ۱۱ جایزه از شانزدهمین جشن خانه سینما رکورددار بهترین فیلم سال باشد.
“ملکه” شاید نمادین ترین فیلم باشه آهنگر در بین تمامی آثار او اعم از سریال و فیلم باشد. از نام فیلم تا حضور پررنگ زنبور ها، عقرب و… به عنوان نمادی از رزمندگان خودی و نیرو های عراقی که از همان پلان های ابتدایی در فیلم رخ می نماید. البته نماد گرایی یکی از ویژگی های کلیدی آثار باشه آهنگر است؛ نمونه ی واضحش نماد سرو در فیلم “سرو زیر آب” که به ایستایی و مانایی شهدا در هر حال و زمانه ای اشاره دارد.
اما جای تاسف دارد که چرا این فیلم نباید مانند بسیاری از آثار آقای باشه آهنگر به درستی دیده شود؟ “ملکه” باور های زیادی را به چالش می کشد. حتی ارزش هایی که تمام دوره ی جنگ و پس از آن را با آن سپری کرده و از انها دفاع نمودیم. “ملکه” مجبورت می کند فکر کنی؛ اما نه مثل همیشه حالا از دریچه ای دقیقاً مخالف آن چیزی که تا الان دیدی. شاید همین موضوع عده ای را به وحشت می اندازد. شاید نباید هیچ گاه جلوی برخی از اصول علامت سوال گذاشت… .
“ملکه” روایتگر روز های پایانی جنگ است، فکر عقب نشینی، صلح، کمبود مهمات و نیرو، خستگی و خرابی های جنگ و…. .
فیلم از یک نمای نمادین آغاز می شود. یک افسر ایرانی که در اوج قدرت می تواند عقربی را (سرباز عراقی) زیر پا له کند اما نمی کند. در همین نمای اول فیلم کل حرف خود را می زند و این تبحر بالای فیلمساز را به نمایش می گذارد؛ ایرانیان دنبال کشتن و آسیب رساندن نیستند، عراقیان نیز. این عدم تمایل به آسیب رسانی از سر ضعف نیست چرا که هم عقرب می تواند نیش خود را به پیکر افسر ایرانی فرو کند و هم افسر ایرانی می تواند او را زیر پا له کند اما هیچ یک دنبال آسیب زدن به هم نیستند. مهم اینجانست که عقرب از لا به لای لاشه های خمپاره و بمب و در کنار دریاچه حرکت می کند، هر چه خمپاره شلیک می شود عمل نکرده در آب می افتد، خمپاره هایی که سیف الله می آورد ناتوان و عمل نکرده پشت چرخش افتادند و در نهایت با طناب خمپاره را همچون جسدی بی جان از آب می کشد؛ می شود این طور برداشت کرد که این یعنی مرگ جنگ و تنفر فیلم ساز از سلاح و خمپاره.
رد پای مرگی که توام با جنگ است از همان ثانیه های ابتدایی فیلم با پلان بسته و موکد گاو سربریده، اتوبوس خونی معلق روی پل و تیرآهن ها و ساختمان های آوار شده، فضای سرد، خشن و خاک گرفته به همراه دود غلیظ سیاه رنگ رخ می نماید. در این فیلم و با این نگاه خبری از جنگ مقدس و یا حتی دفاعی مقدس نیست؛ اساساً جنگ و خونریزی تقبیح می شود.
اولین پلان از سیاوش (قهرمان داستان) سوار بر دوچرخه میان گل و سبزه و در حالی که مراقب سامی است دیده می شود. این خود تمایل به زندگی به جای مرگ و حامی بودن او را نمایش می دهد. سیاوش زنبور داری می کند. در بین زنبور ها چیزی به عنوان شاه وجود ندارد اما ملکه ستون کندو هاست.
حضور سامی به عنوان یک پسربچه ی شیطان و با نمک فضای خشک و غم زده ی فیلم را تلطیف می کند. رفاقت و بازی های سامی با سیاوش، کلاه جنگی فلزی که روی سر او بازی می کند و شبیه اسباب بازی شده، کنجکاوی های سامی که می خواهد سر از کار یکایک اعضای مقر درآورد! همه و همه کمدی و شادی ظریفی را در کار ایجاد می کند که در بین سکانس های چالش برانگیز و نفس گیر، جایی برای تنفس به مخاطب می دهد.
یکی دیگر از نقاط قوت این فیلم نمایش رزمنده ها در روزمرگی هایشان با تمام شوخی ها، دعوا ها، شیطنت ها و… است. متاسفانه اکثر آثار در ژانر جنگ و علی الخصوص دفاع مقدس اقدام به تقدیس نمایی از رزمندگان کرده و از آنها شخصیت هایی متمایز و فرازمینی می سازند که نزدیک شدن به حریمشان امری محال است. باشه آهنگر به خوبی از حال و هوای ایشان باخبر است و نه شوخی ها را به ابتذال می کشاند و نه در روزمرگی ها اغراق می کند؛ او مخاطب را همراه رزمنده ها می کند حتی مخاطبی که هیچ گاه حتی نمایی از جنگ را شاهد نبوده خود را وسط میدان تصور می کند. سیاوش در عین مسئولیت خطیری که روی دوشش قرار گرفته دست از شیطنت بر نمی دارد و با دوربین دیدگاه همرزمان مقر را زیر نظر می گیرد! این اقدام علاوه بر تلطیف فضا بستری برای دیدن نادیدنی های جنگ ایجاد کرده است که مخاطب را بیشتر با اثر درگیر می سازد.
سیاوش مشابه ملکه ی زنبور ها (که خود زنبور ها نمادی از سربازان ایرانی هستند) عمل می کند. بدون هیچ پوششی سراغ زنبور ها می رود و آنها را کامل زیر نظر دارد. سکانس حرکت سیاوش در دالان های یکی از مقر های جنگی که با قاب بندی و انتخاب لنز واید درست شبیه دالان های کندو شده است و البته صدایی که شبیه ویز زنبور هاست، شاهدی است بر این مدعا. همچنین شیشه های حمامی که سیاوش در آن است کاملا شش ضلعی و شبیه کندو است. همینطور که در فیلم چند بار تکرار می شود، زندگی ملکه وصل به کندو (وطن) و زندگی سایر زنبور ها وصل به ملکه است. این چینش و این وجه شبه میان شخصیت ها و زنبور ها یکی از بهترین نمونه های نماد پردازی در سینما است. همچنین است که سیاوش دیده بان نیز هست و راجع به مرگ و زندگی بسیاری از انسان ها تصمیم می گیرد درست شبیه ملکه ی زنبور ها.
سیاوش در مظان اتهام قرار گرفته سیف الله و عیسی او را متهم به بی مسئولیتی و بی کفایتی کردند. حال او دنبال دیدگاهی است که بتواند به قول خودش بلایی سر عراقی ها بیاورد. اتفاقی در میان کندوهایش سیم تلفنی را پیدا می کند که او را به دیدگاهی ویژه می رساند. دیدگاهی که دیدگاه خیلی ها را به جنگ عوض کرده، دیدگاهی که بستری برای به چالش کشیدن انسان ها و عقایدشان شده، دیدگاهی که به دیدبانش فرصت خدایی می دهد تا او را بیازماید. موسیقی پر التهاب از اینجا آغاز می شود و صدایی شبیه صدای هیاهوی زن و بچه در دالان دیدگاه شنیده می شود، مرزی از زندگی و مرگ. اینجا نقطه ی شروع ماجراست. کشتن عراقی ها (انسان ها) آری یا نه؟
اولین تصویری که سیاوش بعد از مواجه به پیکر جمشید از دوربین های دیدگاه می بیند بسیار تامل برانگیز است؛ افسر ارشد عراقی میان گل و بوته در حال وضو گرفتن. همین پلان خود یک حرکت آوانگارد را نمایش می دهد. تقریباً در هیچ فیلم دفاع مقدسی سابقه نداشته که عراقی ها در حال انجام کار خیر آنهم نماز توصیف و ارایه شوند.
اولین گلوله هایی که با راهنمایی سیاوش و همراهی سرگرد راهی عراقی ها می شود برای مخاطب حس دلپذیری را به ارمغان می آورد اما در کمتر از یک ساعت بعد فیلمساز با تبحر تمام کاری با مخاطب می کند که از احساس اولش پشیمان شده و دیگر به سادگی آرزوی به هدف خوردن هیچ گلوله ای را نمی کند. حتی در همان پلان های اولیه ی کشتار هم موسیقی پر التهاب و قاب بندی لرزان و دیدن پیکر ها و زخمی های عراقی ها که بی هیچ پناهی به دنبال مکانی امن می گردند، نمی گذارند تا احساس خوبی از هدف گیری درست و دقیق سیاوش داشته باشید.
اولین کلامی که از جمشید می شنویم (متن دفترچه ی قرمز رنگ خاطراتش) مانیفستی کوبنده است که ما را هم همانند سرگرد سرگردان و همچون سیاوش خشکیده بر سر جای می سازد:
- جمشید: یواشکی از پنجره سرک کشید… بارون می اومد…. هنوز اونجا بودند؛ دوازده نفر…. تو چشمام زل زده بودند…. گفتم مگه همینو نمی خواستی؟ مگه شما بچه های ما رو نکشتین؟ مگه خونه خرابمون نکردین؟ مگه به خاکمون تجاوز نکردین؟ جنگ دیگه همینه…. چی کار باید می کردم؟ تازه من براتون طلب مغفرت کردم…. نماز وحشتم خوندم. هر شب می خونم…. فرداش هشت تا شده بودن. تا رسید به یکی. نمی رفت…. فهمیدم همون قبضه چیه که بیمارستانو می زد. برای همین نمی رفت. گلوله صاف اومده بود رو قبضه اش…. جنازش پیدا نشد.
همانطور که می بینید فضا سازی و واژه آرایی این دیالوگ و البته باقی دیالوگ های جمشید و سیاوش به قدری مسحور کننده و عینی است که مخاطب خود را بالای دیدبان و به جای ایشان تصور می کند.
تقریباً بلافاصله بعد از شنیدن این دیالوگ ها سکانسی را شاهدیم که عراقی ها بر سر مردم بیگناه خودمان، زن، بچه و پیرمرد گلوله می ریزند. فیلم ساز مخاطب را راحت نمی گذارد تا لحظه ی پایانی او را به چالش می کشد. نما در این سکانس P.O.V سیاوش است. ما خود تبدیل به دیدبانی شدیم که باید قضاوت کنیم؛ بکشیم یا نکشیم؟ انتقام بگیریم یا نگیریم؟ جان ما شریف تر است یا جان عراقیها (دشمن ها)؟ دیدن صحنه های جیغ و عذاب هم وطنان سیاوش را در گرفتن انتقام مصر می کند؛ اما جمشید او را به دفاع فرا می خواند و نجات جان هم وطنان نه به کشتار. به همین دلیل هم در ادامه می گوید:
- جمشید: این دیدگاه فقط واسه این نیست که اون ور آبی ها رو فقط باهاش لت و پار کنی. یک شهر زیر پاته. این دیدگاه می تونه این شهرو نجات بده.
مرگ موسی فیلم را به سمت تازه ای می کشاند. لحظه به لحظه التهاب بیشتر و حملات دوسویه ایران و عراق فزونی می یابد. خطر و بی رحمی سلاح ها به رخ مخاطب کشیده شده و او را از هر نوع ادوات جنگی بیزار می کند؛ در واقع فیلم ساز به جای شعار یا مانیفست دادن با یک پلان (که مشابه اش در “فرزند خاک” نیز هست) حرف اصلی خود را می زند و بیزاری اش را از جنگ و خشونت نمایان می کند. سیف الله با مرگ موسی دچار نوعی جنون می شود و از دیدبانی که سیاوش یافته نهایت سواستفاده را می کند. اینجاست که دلیل اصرار جمشید و بعد سیاوش را به مخفی ماندن دیدگاه متوجه می شویم. دیدگاه نمادی از یک بستر است یک جایگاه؛ وقتی فردی که مناسب جایگاهی نیست در آن جایگاه واقع شود می تواند افراد زیادی را به نابودی بکشاند.
معروف ترین سکانس “ملکه” سکانس درگیری سیف الله و سیاوش روی دیدگاه است. حرف هایی که بین آن دو رد و بدل می شود و بازی بیهمتای بازیگران مخاطب را سر جای خود میخکوب می کند. سیف الله از خود بیگانه شده او نماینده ی هزاران هزار نفری است که جنگ روحش را نابود کرده است. دفترچه ی قرمز رنگ او (مشابه دفترچه ی جمشید) با تکه هایی از لباس های رزمندگان گمنام، تاکید روی کینه نداشتن و قلبی که گرفته نمایانگر بخشی از این احساس است که فیلم ساز با تبحر تمام تصویر اش کرده است. دیالوگ های این صحنه می توانست در همان صحنه ای اتفاق بیفتد که سیف الله متوجه می شود سیاوش او را در قبرستان دیده؛ اما فیلم ساز برای بیان حرف هایش تعجیل نمی کند و در یک سوم پایانی فیلم و بعد از مرگ موسی شخصیت ها را به حرف می آورد.
اوج حمایت گری سیاوش و ملکه بودن او از اینجا به بعد بیش از پیش رخ می نماید او در آن واحد هم از سیف اللهی که موج انفجار او را از خود بیخود کرده است مراقبت می کند همچون پدری مهربان از او پرستاری می کند و هم با چشمانی بسته و بدون دوربین و دیدگاه دستور آتش می دهد تا این حملات دو سویه را آرام کند و دو طرف را مجبور به عقب نشینی سازد. سیف الله همچون کودکی در پتوی حوله ای سفید در حالی که لیوان لیوان شیر گرم می خورد و زیر لب با خود حرف می زند (حرف هایش همان حرف های جمشید است) معصومانه به الماس می نگرد و الماس برای او شیر داغ می ریزد.
کشتار و مرگ یکایک اعضای مقر به موسی ختم نمی شود. سرگرد امجد و سیف الله قربانیان بعدی هستند. در سکانس مرگ امجد و سیف الله فیلم ساز به شکل ظریفی به خطاهایی که در جنگ وجود داشت هم اشاره می کند. اگر فرمانده حدس می زد که گلوله ای که در دست سیف الله است ضامن ندارد به او شلیک نمی کرد (فاصله ی کامیون با فرمانده زیاد است پس بی شک او از آن فاصله قادر به دیدن سیف الله یا شنیدن حرف هایش نیست؛ اما حداقل کارش این بود که از یکی از افرادش بخواهد تا با دوربین او را زیر نظر بگیرد.
باشه آهنگر در سکانس بعد از مرگ امجد و سیف الله، در گفت و گوی سیاوش و سامی به شکلی تلویحی به مطالبی اشاره می کند که در سکانس معروف فیلم آژانس شیشه ای شاهد بودیم. غریبه شدن زنبور ها (رزمندگان ایرانی) و دشمنی مردم با آنها پس از جنگ. زنبور هایی که نعمت اند و نه نقمت.
یکی از سکانس های دیگری که از “ملکه” معروف شد و در نوع خود بیهمتا بود. سکانسی است که سیاوش با گلوله های پراکنده از خودکشی افسر ارشد عراقی جلوگیری می کند. در این سکانس برای اولین بر ما درخشش خورشید را می بینیم و این درخشش بر سر سیاوش است. نوری خدا گونه که از او انسانی در جایگاه پروردگار ساخته است. در همین جاست که او گلوله ای را با ماسوله (ضامن) روانه می کند تا به افسر عراقی بفهماند که باید زنده بماند و زندگی کند.
قطعنامه برای بسیاری تلخ بود اما جمله ی جمشید هم جمله ی تامل برانگیزی است:
- جمشید: آخر هر جنگی صلحه. هر جوری هم که صلح اتفاق بیفته از جنگ که بهتره.
دقایق آخر فیلم ملتهب ترین لحظات است. عراق قطعنامه را نقض کرده و با تمام توانش خاک ایران را زیر آتش گرفته. سیاوش باید در کمترین زمان ممکن مقابل این حملات بایستد. او با راهنمایی هایش چندین نقطه ی مهم را هدف می گیرد اما سیم تلفن قطع می شود و او بیسیمی در دیدگاه ندارد. در دقایق آخر عیسی از سیاوش می پرسد:
- عیسی: می دونستی با داشتن همچین دیدگاهی چه تلفاتی می تونستین بگیرین؟
سیاوش تلاش دارد تلفات را کم کند و جنگ را اینگونه به پایان برساند اما در همین اثنا عراقی ها در حال ورود به خاک ایرانند و عیسی با ترکش انفجاری زیر دیدگاه سیاوش کشته می شود. چند ثانیه بعد نیز دیدگاه سیاوش چند بار مورد اصابت خمپاره قرار می گیرد. با مرگ او صدای زنبور شنیده می شود. ملکه ای که از میان می رود و زنبور هایی که یتیم می شوند.
سکانس پایانی فیلم به بسیاری از پرسش ها پاسخی تلویحی می دهد بسیاری را نیز همچنان بی پاسخ رها می کند تا مخاطب خود به نتیجه ای برسد. سامی بزرگ شده و در دیدگاه سیاوش است.
صدای روی متن سیاوش: همه ی زنبورا نیش می زنن ولی فقط زنبور عسله که فرق می کنه. می دونی چه فرقی؟ وقتی نیش بزنه می میره. حالا نمی دونم خودش می دونه که اگه نیش بزنه می میره یا نه؟ اگه می دونه چی می شه که نیش می زنه؟ زنبور عسل بین جونش و خونَش، خونشو انتخاب می کنه. فقط زنبور ملکه است که اگه نیش بزنه نمی میره. اون می مونه تا کندو رو بارور کنه.
نیش زدن را می توان مساوی با جنگیدن و کشتن رزمندگان ایران گرفت. انتخاب بین دفاع از خانه، وطن و جانی که با کشتن دیگری از میان می رود. در اینجا منظور فیلم ساز لزوماً مرگ جسمانی رزمنده با کشتن دشمن نیست او به مرگ روح هم اشاره دارد.
در بین تمامی نقاط قوتی که ذکر شد شاید اصلی ترین مشکل این فیلم صداگذاری آن باشد. این مشکل در سکانس های بسیاری خود نمایی می کند از جمله سکانسی که سیف الله و سرگرد، سیاوش را از زیر باران در حالی که صدای جمشید در گوشش می پیچد نجات می دهند. فاصله ی دوربین با شخصیت ها زیاد است و قاب کاملاً باز اما صدای شخصیت ها بسیار نزدیک است. ما حتی اکت های ایشان را درست نمی بینیم اما صدا را واضح می شنویم. همچنین در بسیاری از سکانس ها هماهنگ نبودن صدای افکت ها با تصویر، لحن و حال و هوای متمایز صدا با تصویر و اکت بازیگران و…. همه از این دست مشکلات است.
پس از آن وجود اصطلاحات بسیار نظامی است که مخاطبی که آشنایی چندانی با این علوم ندارد آنها را درک نمی کند؛ گرچه وظیفه ی فیلم ساز این نیست که راجع به دانسته هایش توضیح دهد اما می شد با تدارک دیدن صحنه هایی مثل توضیح برخی از این اصطلاحات به سامی، ابهامات مخاطب را کاهش داد. زمانی که مخاطب مفهوم عنصری در فیلم را متوجه نشود ناخودآگاه از آن فاصله می گیرد؛ پس این می تواند به حس همذات پنداری مخاطب خدشه وارد کند.
منابع:
- https://www.manzoom.ir/
- http://zibasazi.ir/
- https://www.magiran.com/
- http://www.jahannews.com/
- http://cinemapress.ir/
- http://naghdefarsi.com/
- برنامه ی تلویزیونی “نمای نزدیک”.